سید محمد سپهرسید محمد سپهر، تا این لحظه: 16 سال و 27 روز سن داره
سپیده زهرا السادات سپیده زهرا السادات ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

تاج سر مامان

درخشش خوشه هاي گندم!

سلام  فرشته قشنگم خوبي ، صبحي در حالي كه خواب بودي با بوسه اي از صورت همچو ماهت ،  تركت كردم . عزيزم درسته كه توي لحاف و تشك پيش ماماني خوابي ولي مي دونم كه فكرت هنوز در خوانسار و روستاست. عزيزم هنوز حرفت در گوشم زنگ مي زنه كه مي گفتي: مامان بمونيم.مامان آخه چرا بيشتر مرخصي نگرفتي كه بيشتر بمونيم.مامان خونه خاله به من خيلي خوش گذشت آخه شبها خواب هاي خوب خوب مي ديدم. مامان..... عزيزم در فرصتي كه بدست اومد درست شب عيد با دايي و ماماني و باباحاجي و خاله به سمت خوانسار حركت كرديم.در هول و استرس عيد بودم يعني عيد اعلام مي شه يا نه .افطار در پارك دليجان بوديم ، بماند كه حسابي بازي كردي  سوار هلي كوپتر شدي و قطار و بهونه گرفته ...
31 مرداد 1391

روز شكر!

سلام عزيز دلم گلبوته ام خوبي مامان ؟   ببخش كه صبحي خوابت رو به هم زدم . باور كن چاره اي نداشتم . عصر ديروز حسابي با زينب خانوم توي پارك بازي كردي درست وقتي كه به سر سفره افطار رسيديم از خستگي داشت خوابت مي برد كه با زور چند قاشقي برنج  و  خورشت قورمه سبزي بهت دادم كه فقط معده ات خالي نمونه.  بماند كه پاهايت حسابي حسابي كثيف و سياه شده بود چون بدون كفش  برعكس سرسر ه بازي مي كردي. فكر كنم ساعت دو نصفه شب بود كه از خواب بيدارم كردي كه مامان گشنمه .به سرعت برق برات غذاي را گرم كردم و خوردي.گفتم مامان جون بريم حمام چون پاهاتون خيلي كثيفه و زشته كه اينطوري با مامان برين مسجد( به خاطر اينكه مهد را سم پاشي مي كنن چهارشنبه...
28 مرداد 1391

همكاري رسانه اي

سلام عزيز دلم . گاهي احساس مي كنم شايد حرفهاي خودموني من و  شما به درد خيلي  هاي ديگه بخوره براي همين تصميم گرفتم آن مطالب را به پايگاه خبري  رسانه كودك ارجاع بدم تا ديگران هم از آن استفاده كنند. و اين طوري شد كه همكاري من با اين رسانه آغاز شد . در اين عكس  سه موضوع: اين شبها گلسرخي ،  محمد سپهر و شعرهاي رمضاني در برنامه سلام كوچولو و محمد سپهر و عمه نشيبا مشاهده مي شود: ...
23 مرداد 1391

در بهشت باز است

سلام عزيز دلم  سلام گلبوته من ديشب  شب قشنگي بود هم دلاورمردان قهرمانمان در المپيك خوش درخشيدند، هم    دل شكسته ما حريم امن پيدا كرد. گلي مامان خواب خواب بودي اما به حرمت همون امامزاده اي  كه رفته بوديم تا از اونجا  خدا را بهتر صدا كنيم ، بين دعاي جوشن كبير چند بار از لبات بوسه گرفتم ، چند بار كف دستان كوچكت را به سمت آسمون بلند كردم ، چند بار به قيافه همچو ماهت كه زير نور ماه قشنگتر شده بود نگريستم و باز خواسته ها ، حاجت هاي  دلم را به زبان آوردم. حاجت هاي دوستان ني ني وبلاگي ، اونايي كه دلشون پر مي زنه براي آغوش گرفتن ني ني ، اونايي كه خيلي ملتمس به دعا بودند ،  خاله هاي مهربون چه اونايي كه ...
18 مرداد 1391

اين شبها گلسرخي:

سلام عزيز دل مامان .اين شبها موقع افطار بعد از اينكه يه لقمه نون و پنير و سبزي با مامان و بابا مي خوري  ، شش دانگ حواست مي ره به تماشاي سريال "خداحافظ بچه" هنوز بابا اخبار 20:30 را ديده نديده كنترل را دستت مي گيري تا كسي اونو روي كانال 3 تنظيم كنه.تقريبا شعر تيتراژش را حفظي .  بعد با دقتي خاصي اونو نگاه مي كني.بماند كه همون  شبهاي اول زود اسم بازيگر اول زنش را ياد گرفتي و با غرور خاصي گفتي:" ليلا گلسرخي".يه شب كه محو تماشاي سريال بودي با خنده خودتو توي بغلم انداختي( البته من هنوز مشغول خوردن افطار بودم)  كه :  اي كاش گلسرخي مامان من بود.نزديك بود لقمه توي گلوم بپره كه با خنده ادامه دادي: يعني تو به جاي گلسرخي بودي؟...
15 مرداد 1391

يك شب افطار

 محمد سپهرو عوامل راديويي "قرار آسماني"  در امامزاده پنج تن لويزان سلام عزيز دلم خوبي صبح كه با خوشحالي رفتي مهد چون كلاس  موسيقي داشتين و عمو موسيقي مي خواست براتون آهنگ بذاره و شما  همراه با بچه هاي ديگه شعرهايي را كه حفظ كردين ، بخونين. ديروز متوجه شدم كه عوامل برنامه "قرار آسماني" كاري از گروه انديشه راديو ايران قراره به مدت 5 شب در امامزاده پنج تن لويزان مستقر بشن و برنامه را به طور زنده اجراكنند.براي همين عصر ديروز بعد از استراحت مختصري همراه بابا ساعت 19:30 به سمت امامزاده رفتيم. علي رضا جاويد نيا با امير حسين مدرس  گوينده ويژه برنامه افطار بودند.بعد از سلام و عليك با برنامه سازان بهشون خوش آمد گويي گفتم...
11 مرداد 1391

محمد سپهر و شعرهاي رمضاني در برنامه سلام كوچولو

سلام عزيز دلم فكر كنم  يكشنبه هفته پيش حول و حوش ساعت 12 بود كه گلريز وكيلي هماهنگي برنامه (سلام كوچولو) پيشم اومد وگفت: حتما امروز محمد سپهر را سر برنامه بيار.با خوشحالي گفتم : باشه دوتا شعر جديد هم ياد گرفته.همين كه گلريز از اتاقم خارج شد ، يادم اومد به خاطر ماه رمضون چون ساعت كاري كم شده بدجوري محمد سپهر بد خواب مي شه . ساعت 13:30 دقيقه بود كه تونستم برم مهد ، در اتاق را كه باز كردم ديدم همه خوابن.  خانوم حسيني تا متوجه من شد با احترام منو بيرون كرد كه شمارا آماده و لباس پوشيده تحويل من بده.بيرون اتاق منتظرت موندم فكر كنم بعد از 5 دقيقه  اومدي بيرون تا منو ديدي گفتي : مامان خوابم مي ياد .الهي فدات بشم كه خوابت به هم خورد ...
10 مرداد 1391

وقتي آرزوي كوچك تكرار مي شود.

سلام عزيز دل مامان چهارشنبه اي باز هم هوس رفتن به دماوند كرده بودي. اما فقط بايد يه روز ديگه صبر مي كردي كه ماماني اذن دخول مي داد تا به سمت دماوند حركت كنيم. وقتي ظهر پنج شنبه بابا و دايي از سركار اومدن همراه ماماني به سمت يك تفريح خوب حركت كرديم. به قدري شوق رفتن داشتي كه صبح زود از خواب بلند شده بودي براي همين در مسير توي ماشين خوابيدي. گلي مامان  آرام بابا توي تشك گذاشتت تا سير سير بخوابي.حول و هوش ساعت 6 بعد الظهر بود  كه بيدارت كردم كه بعدا بهونه نگيري چرا كم مونديم. وقتي با ناز بيدار شدي اول از همه دنبال حلزون ها بودي كه چطور سرشان را از زير برگ هاي درخت آلبالو بيرون اورده بودند. بعد به بابا كمك كردي تا از بوته هاي خيا...
8 مرداد 1391

آرزوي كوچك محمد سپهر

سلام عزيز دل مامان چند وقتي بود كه دوست داشتي  يك شب را در دماوند به صبح برساني. خيلي دلت مي خواست توي بهار خواب سرت را روي بالش بذاري و به خواب بري. آخرين روزهاي ماه شعبان قبل از ايام  روزه داري بهترين فرصت بود كه به آرزوي قشنگت برسي. پنج شنبه بعدظهر با ماماني و باباحاجي ودايي و بابايي به سمت دماوند رفتيم و تو از هواي پاك طبيعت استشمام كردي.كلي با بيلچه و سطلت خاك  بازي كردي و مهمتر از اون به ماماني كمك كردي تا خيارها را از بوته ها بچيند.چقدر نردبان را گرفتي تا گيلاس ها و آلبالو ها چيده شود و باز سيب ها را چيدي و لذت بردي. وقتي مطمئن شدي كه شب مي مانيم بالشت را آوردي در بهار خواب و خوابيدي. ما چون به پيشواز ماه رمضا...
3 مرداد 1391